پارت صد و هفتم

زمان ارسال : ۳۱۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 20 دقیقه

فرهاد به طرفشان آمد و در جای قبلی خود یعنی کنار گلشن نشست. مرتضی صدایش را در گلو صاف کرد و گفت:

- عمو می‌گم امروز ظهر خواستم لب حوض وضو بگیرم... بعد همچین که خم شدم مسح پامو بکشم همه‌اش یه نخ سیگار داشتم که همونم از توی جیب پیرهنم قِل خورد افت ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.